رحم کن بر من واین دید? خونبار ای اشک
تو ز دل آمده ای راز مرا فاش مکن
حرمت خانه ازین بیش نگهدار ای اشک
گونه را آتش غلتان تو میسوازند
دیگر این گونه بدینگونه میازار ای اشک
رنگ خون بودی و از غصه چه بیرنگ شدی
من ندیدم دگری مثل تو غمخوار ای اشک
زینهمه گوهر تابا ن که به دامن ریزی
مانده ام از تو واز اینهمه ایثار ای اشک
من به صد خون جگر لایق رویَش گشتم
مهلتم ده به خدا- لحظه ی دیدار ای اشک
درد پنهان دلم بر رخ تب دار مکش
تا که آگه نشود از دلم اغیار ای اشک
شور رویایی شیرین شرر شعل? توست
بوالعجب!آتش وشوری وشکر بار ای اشک
علی اسرار دل خویش نگوید با کس
تا تویی بهر دلش محرم اسرار ای اشک
کلمات کلیدی: